یسری جانیسری جان، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 16 روز سن داره
امیر یاسین جانامیر یاسین جان، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره

یسری ، دختر خوش قدم

کاری که خدا با تو می کند

  سلام یسری جان ؛ دختر حالا یکساله من ، اینک من از جذبه عطر اگین نگاهت با تو سخن می گویم از فرداهای نیامده ، از قیل و قال امروز  و از حواشی روزهای رفته بر باد . این روزها آنقدر دلتنگت هستم که گاه احساس می کنم فاصله هایمان صفر شده ، اما لمس نگاه تو مقدور نیست و نیز کابوس ندیدنت ، رویای با توبودن را شکنجه می دهد . در این روزهایی که همه چیز در حال تغییر است به سراغت آمده ام تا بر دوشم سوارت کنم و بگویم آنچه را که باید بدانی و درک کنی تا بزرگ شوی. دختر نازم ؛ آمده ام تا چشمت را باز کنم بر نظراتی که در این چند روزه به وبلاگت سرازیر گشته است و برایت بخوانم ایمیل ها و پیامک هایی را که با نام ت...
29 اسفند 1391

نقاشی زیبای خداوند ؛ بهاری ترین لحظه عمرم اینجاست .

بمــــــناســــبت اولــــــیــن ســــــــالگــــرد تــــــولد نــــــــــور دیــــــــــده ام ، « یــــــــــسری » سلام یسری جان ؛ سلام بر تو ، شکوفه به بار نشسته ام ؛ سلام بر تو ، اشتیاق شبهای بی ستاره ام  ؛ سلام بر تو ، دختر زیبای من ؛ سلام بر تو که بر بلندای بیست و چهارمین روز از آخرین ماه سال ایستاده ای ؛ سلام ؛ امروز که چشمانم را می گشایم ، صدای چکاوکها رسیدن بهار را نوید می دهند  ، آمدن کسی یا چیزی را ، نمی دانم و فقط در چشم‌های ناباورِیک سرگردانِ دلتنگ ، کسی‌ رامی بینم که از جنس خودم است و من عاشقانه دوستش دارم . در این روز رو...
24 اسفند 1391

چند جمله ای به دست خط همسرم

چند جمله ای به دست خط همسرم سلام دخترم امروز که روز تولد توست برای اولین بار می خواهم برایت بنویسم تا آن زمان که توانستی خودت مستقل بخوانی و بنویسی ، در موردم فکر بدی نکنی و این سئوال در ذهنت پیش نیاید که چرا هیچ وقت مامانم برایم مطلبی ننوشته است . هرچند معتقدم دوست داشتن ها در حصار فضای مجازی و در بند جملات نیست و فراتر از آن رقم می خورد . ضمن آنکه همه ایمان دارند که قوی ترین احساسات در عالم ،عاطفه ایست که یک مادر با تمام وجودش و بدون منت تقدیم فرزندش می کند و من بعنوان یک مادر از این جریان مستثنی نیستم . عزیزم ؛ امروز که بری اولین بار می نویسم ، نمی خواستم خودم را محصور کلمات کنم و یا با...
24 اسفند 1391

وقتی تو را دارم خوشبخت ترینم

سلام یسری جان امروز که مهمان دل تو هستم بیست سومین روز از اسفندماه 91 است  ، فردا که بیاید ، همه چیز بر سرِ لحظه هایم  هجوم می اورد ، قرار است بشکند بغضی را که قلقلک می دهد سکوت بی وقفه ام را و معجزه ای شود ، قرار است از همان صبح یادم بیاید که چقدر همه چیز ، زود می گذرد  و چقدر زود دیر می شود. آنچه که مرا به اینجا کشانیده است ، یک تاریخ و یک خاطره نیست ، بلکه تپشی است که صدای شنیدنش من را به خود می خواند ، صدایی از جنس خودم . صدایی که مرا شهره آفاق کرده است و صدایی که روزی آوای نی ام خواهد شد . دختر گلم ؛ اینک که در هجمه سکوت شب عاشقانه می خوانمت ، و با احساس در کنارت پا به پا  ، چون مهر ...
23 اسفند 1391

برای تو می نویسم

  سلام یسری جان ؛ هرگاه دلم به وسعت غروب پاییز می گیرد و از تمام ستاره های خاموش آسمان ناامید می شوم ، هرگاه ثانیه های علاقه ام سنگین تر از قبل قدم برمی دارند و شوق داشتن تو از خود بیخودم می کند به سراغت می آیم ، هرچند نرم و آهسته . دلنوشته هایم را از نو می خوانم ، تا جان در کالبدم بدود ، روانم تازه تر شود و چیزی شبیه قلقلک ،  تو را در من نوازش کند . بعضا" نظرات وبلاگت را چند باره می خوانم ، تا مبادا متهم به خیانت شوم از آنچه فراموش کرده ام برایت بنویسم . دختر نازم ؛ هرگاه خواندن و نوشتن را آموختی و هرزمان به این دلنوشته ام رسیدی به دقت بخوان تا اگر روزی ازت پرسیدند پدرت به چه خاطر برایت می نوشت ، ...
5 اسفند 1391

دو اتفاق اول اسفند ماه

  سلام یسری جان؛ چشمان زیبایت را که نگاه می کنم ، می فهمم منتظرم بودی و هر روز که کودکانی را می دیدی پدران و مادرشان برایشان کلی درد دل نوشته اند آهی از سر آرزو می کشیدی . من خاموشی را از سکوت حرفهایم می شناسم و این سکوت است که دوست داشنت را در دلم شعله ور تر می کند . قبل از اینکه بازخواستم کنی کمی هم واقع بین باش و ببین در آن لحظاتی که نیستم در كوچه تنهايي و از پشت پنجره هاي بسته ، تو را مي خوانم ، با شاپركها در آسمان آبي هم صدا مي شوم و با باران نام تو را بر لب جاري مي سازم و به نیت سلامتی تو صدقه می هم . به هر حال امروز آمده ام ، با تو ، به وسعت تمام نداشته هایم ، حرف بزنم و می دانم...
29 بهمن 1391
1